رهگذر

یادمون نره همه ما رهگذریم...

رهگذر

یادمون نره همه ما رهگذریم...

نیمچه پست

 

  ســـــــــــــــــــــــــــــلام علیکم دوست جونای خودم

الهی هر کجا هستید خوش و خوب و سر حال و  سلامت باشید.  

۱.  یه جا خوندم هر وقت دلی را شکوندی یه میخ بکوب به دیوار و وقتی معذرت خواهی کردی و از دل طرف بیرون آوردی میخ را بکش بیرون.  

ولی بدون که جای سوراخ میخ همیشه می مونه:( 

وای که چه حس بدیه وقتی دل عزیزانمون را میشکونیم. مخصوصا زمانیکه بدون فکر یه کاری را با بی اصولی تمام انجام میدیم و قصدمون تازه خوبی هم بوده. 

 

۲. بعضی از حرف های بزرگان که قبلا  خوندیمش زیاد بهش اهمیت نمیدیم و میگذریم ازشون ولی بعضی وقت ها همون جمله را که می خونیم به خاطر عوض شدن شرایط بیشتر از قبل درک و حسشون میکنیم؟ مثل: 

دوری تو از آن کس که خواهان تو است نشانه کمبود بهره تو در دوستی است، و گرایش تو به آن کس که تو را نخواهد، سبب خواری تو است.«امام علی(ع)»   

صمیمی ترین و شدیدترین و لطیف ترین و اهورایی ترین نیاز من نخستین آدمی، نیاز به فهمیده شدن است.«دکتر شریعتی» 

 شعری از احمد شاملو :  

ای کاش می توانستم  

خون رگان خود را  

من؛ 

قطره قطره بگریم 

تا باورم کنند... 

بعضی وقت ها فقط باید سکوت کنی چون هرچی هم فریاد بکشی کسی صدات را نمیشنوه و نمیفهمتت...

۳.  بعضی از جمله ها هم بهت میگن که باید هوشیار تر  و باتوجه تر باشی  مثل:  

نباید به خاطر محبت دوستی صمیمی تر؛ خدماتی را از یاد زدود که از دوستی کم اهمیت تر دریافت کرده است.«دانته»  

۴. بعضی جمله ها را هم نمیشه قشنگ منظور را گرفت مثل:  

تواضع بیجا؛ آخرین حد تکبر است «لابرویر»

دریافت شما از این جمله چیه؟ من نصفه نیمه گرفتمش

۵. مرغی که خبر ندارد از آب زلال         منقار در آب شور دارد همه حال 

حکایت حال ماست توی این دنیا چسبیدیم به عادت های غلطمون. و حاضر نیستیم یه تغییراتی بدیم به خودمون و فکرامون و...

۶. بعضی وقت ها تنها راه این هست که: از بعضی خواسته ها فقـــــــط باید گذشــــــــــــت:( 

تا وقتی که به دلت نفهموندی که باید بگذره بی تابی و بی قراری میکنه ولی اگه خدا کمکت کنه که بتونی بگذری واست بهتره هرچند دردناک باشه لحظه گذشتن ازش...  

 

۷. چه حالی میکنه دلم را یاد خاطره های شیرین  گذشته که احتمال تکرار شدنش دیگه نیست...  

یه حس خوشایند همراه با غم تکرار نشدنش. 

۸. رهگذرونه:   

روش برخورد با دنیا از نگاه امام علی(ع) 

ای مردم! کالای دنیای حرام، چون برگ های خشکیده وباخیز است، پس، از چراگاه آن دوری کنید، که دل کندن از آن لذت بخش تر از اطمینان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنیا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمایه فراوان است. آن کس که از دنیا زیاد برداشت به فقر محکوم است، و آن کس که خود را از آن بی نیاز انگاشت در آسایش است، و آن کس که زیور دنیا دیدگانش را خیره سازد دچار کوردلی گردد، و آن کس که به دنیای حرام عشق ورزید، درونش پر از اندوه شد،و غم و اندوه ها در خانه دلش رقصان گشت، که از سویی سرگرمش سازند، و از سویی دیگر رهایش نمایند، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه ای بمیرد؛ رگ های حیات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان،و به گور انداختن او به دست دوستان است.

اما مومن با چشم عبرت به دنیا می نگرد؛ و از دنیا به اندازه ضرورت بر می دارد؛ و سخن دنیا را از روی دشمنی می شنود، چرا که تا گویند سرمایه دارشد، گویند تهیدست گردید، و تا در زندگی شاد می شوند، با فرا رسیدن مرگ غمگین می گردند، و این اندوه چیزی نیست، که روز پریشانی و نومیدی هنوز نیامده است.

دوست داشتن واقعی...

 خدایا به من قدرت آن را عطا کن که بتوانم بدان اندازه که او را دوست می دارم، نیاز دوست داشتنش را در خود خاموش سازم. «دکتر شریعتی»

ســـــــــــــلام

چند وقتیه یه چیزهایی برام سوال شده  در مورد دوست داشتن میان آدم ها...

همین جور که میدونیم یکی از مقدس ترین چیزهای توی این دنیا دوست داشتن و عشق  است.

ولی دیدید  چقد آدم ها ازش بد استفاده می کنند  و روی هر حسی، راحت اسم دوست داشتن و عشق را میذارن؟؟؟

خیلی ها از دوست داشتن به عنوان ابزار استفاده می کنند برای رسیدن به نیازهای خودشون.

حالا حتما که نباید اون نیاز یه نیاز مادی باشه

خیلی ها به خاطر کمبود های عاطفی خودشون روی حس های وابستگیشون اسم دوستی خالص را میذارند.

کاری به اونایی که به خاطر نفع طلبی های مادیشون علنا میان اسم دوست داشتن میذارند و از فرد سو استفاده میکنند و اسم این کارشون را میذارند زیرکی ندارم. این جور آدم ها ذره ای احساس ندارند که احساس آدم ها را به بازی میگیرند.

ولی دلم گرفته از خودمون...

از خودمون  که هنوز دوست داشتنمون عمقی نشده حرف از دوست داشتن خالص و عشق و اینا میزنیم.

شده توی زندگیتون با آدم هایی بر بخورید که مثلا بهتون بگه من تو را هیچوقت فراموش نمیکنم و حتی با گذشت زمان همیشه به یادت هستم و بعد وقتی زمان بگذره دیگه ماهی سالی هم یادی ازتون نکنه؟؟؟؟؟ یا حتی برعکسش شما این کار را کرده باشید؟

به نظرتون دلیل این فراموشی چیه ؟ ادعای طرف را میرسونه؟

یا شایدم واقعا طرف تقصیری نداره، گذشت زمان و دوری اون حس اولیه را کم میکنه و در اصل  ادعایی نبوده.

از این شاکی هستم که چرا دوست داشتن ما آدم ها پا به پای تغییر شرایط و گذشت زمان  تغییر میکنه؟؟

دوستی واقعی که شکل می گیرد مانند نهالی است، به تدریج که رشد می کند و ریشه در عمق می دواند هیچ توفان و تند بادی قادر به کندن آن نیست. آندره توریه

نمونه اش همین فیلم زمانه، پسره اول فیلم ادعای عاشق بودن را داشت و حتی خودش باورش هم شده بود ولی با تغییر کردن شرایط دوست داشتن اونم تغییر کرد. پس او یه دوست داشتن پاک و خالصی که ازش حرف می زد را  نداشت.

دردم از این میگیره که چرا تا یه ذره احساس دوست داشتن توی دلامون میاد دیگه باورمون میشه که  تــــــــه عشقیم.

جدا از این، خیلی از دوست داشتنامون فقط نفع طلبی هست بویی از عشق نبرده و متاسفانه خودمون ازش آگاهی نداریم...

ما ها خیلی وقت ها دوست داشتنمون برای خوشی دل خودمونه. 

نفع طلبی فقط این نیست که مثلا چون فلانی پولداره و کارم را راه میندازه  باهاش دوست میشم.

بعضی دوست داشتن ها نفع طلبیه عاطفی هست. بیشتر از اینکه طرف را دوست داشته باشیم ما تشنه خودمون هستیم و غرق عواطف خودمون شدیم.

به خاطر نیاز عاطفی خودمون با یکی دوست هستیم  و مدام دنبال خواسته های خودمون هستیم و می خوایم طرف دقیقا اونجوری باشه که ما می خوایم و در کنارشم فکر میکنیم آرهـــــــــــــــــه دیگه ما آخرعشقیم  ولی اگه خوب نگاه کنیم(به رنگ خواسته هامون) میبینیم که نه، هم خودمون را داریم گول میزنیم هم طرف مقابل را.

بد نیست  به جای غرق شدن صد در صدی توی رابطه هامون و اینکه فکر کنیم واقعا داریم برای طرف میمیریم  یه درصدی را هم بذاریم برای اینکه فکر کنیم آیا منکه از عشق دم میزنم واقعا بویی از عشق بردم؟؟ و دوست داشتنم خالص هست؟؟؟  

خوبه این خواسته ی دکتر شریعتی از خدا که اول پست نوشتم  توی  همه ی دوست داشتنامون باشه.

به خصوص در رابطه با کسایی که باورمون شده دوستشون داریم و عاشقشون هستیم.

دلم خیلی گرفته ازخودمون. که همش دنبال خواسته های دل خودمون هستیم وبویی از عشق و دوست داشتن واقعی نبرده ایم.

چرا همه ما آدم ها فقط به فکر خودمونیم و افراد در حاشیه هستن و با تغییر کردن شرایط و نیازهای ما وجود اونا هم تغییر میکنه برامون؟؟؟ 

می خوام بدونم دل سنگی ما را میرسونه یا طبیعت آدمیزاده؟ 

فکر رفتن...

  دنیا گذر گاه عبور است، نه جای ماندن؛ و مردم در آن دو دسته اند:  

یکی آن که خود را فروخت و به تباهی کشاند، و دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد. 

 حکمت ۱۳۳ نهج البلاغه

یادمه هفت ساله بودم که بابا بزرگم فوت کردند. تقریبا میشه گفت اولین مرگی بود که توی فامیلمون با اون رو به رو شدم.

با بچه های فامیل دور هم جمع میشدیم و از رفتن به اون دنیا صحبت میکردیم. یکی از بچه ها که بزرگتر از ما بود میگفت بابا بزرگمون درسته جسمش الان زیر خاکه ولی روحش هنوزم زنده هست و پیش ماست و داره ما را میبینه.

 

من تعجب کردم آخه فکر میکردم هر کس بمیره دیگه کاملا مرده و وجودی نداره. همون موقع ها بود که از مرگ می ترسیدم ولی الان که بزرگ شدم و مخصوصا این روزها حس میکنم فکر کردن به مرگ یه جور آرامشه.

 

آدم ها مختلف در مورد مرگ فکر میکنند یکی میترسه، یکی آرزوشه، یکی تا اسم مرگ میاد میگه حرف دیگه ای نبود بزنی حالمون را دوباره بد کردی!!!! یکی ازمرگ فرار میکنه و حاضر نیست باور کنه که یه روزی  رفتنیه...

آدم هرچی بزرگتر میشه غم و اندوهش بیشتر میشه. بچه که بودم وقتی دلم غم داشت  خریدن یه اسباب بازی یا رفتن به پارک شادی دلم را آروم میکرد ولی الان  هیچی آرومم نمیکنه و با هر چی میام خودم را آروم کنم میبینم دارم بی قرارتر میشم. الان تنها درمون دردام شده: فکر کردن به رفتن.

رفتن از این دنیا...

وقتی دلم میگیره از کم بودنای این دنیا و  از آدماش، وقتی غم و اندوه چیزهای بزرگ و کوچیک را می خورم. وقتی به آدمهایی که دوستشون داشتم و الان توی این دنیا نیستن فکر میکنم فقط یه چیز آرومم میکنه واون چیزی نیست جز باور رفتن...

چون وقتی فکر میکنم توی این دنیا فقط یه رهگذر هستم خیلی از مهم هاش برام دیگه مهم نیست.

میبینم که چقدر دارم غم و اندوه بی مورد می خورم و اشتباه میرم جلو.

شنیدم میگن آدم های خوب آرزوی مرگ را دارن و آدمهای بد گریزان از مرگ.

ولی من جز آدمهای خوب نیستم که آرزوم مرگ باشه ولی نمیدونم چرا یه حس خوب دارم برای رفتن. احساس میکنم آدم آروم میشه. درست مثل وقتی که میرم کنار قبور ...

 

فکر میکنم تنها راه درمان غم ها و ناراحتی ها یه چیز هست و اون هم اینه که یادمون نره توی این دنیا رهگذر هستیم و هیچکدوممون موندنی نیستم پس حیفه غم و اندوه کاستی هاش و از دست داده هامون را بخوریم.

این نگاه را داشتن توی زندگی خیلی سخته ولی میشه تمرینش کرد. 

 

خیلی ها فکر میکنند فکر کردن به مرگ یه فکر منفی هست ولی فکر کردن به مرگ؛ درست و شاد زندگی کردن را به آدم یاد میده.

 

در کنارشم برای یک آدم بد، نگاه کردن به اینکه یه روزی رفتنیه کمک میکنه که حداقل از این جا به بعد عمرش را خوب زندگی کنه و خودش را فراموش نکنه میون بدی هاش.

پس یه آدم بد هم میتونه یه دید قشنگ و با معنی به رفتنش داشته باشه...

روش برخورد با دنیا از نگاه امام علی(ع):

پس از یاد خدا و درود! دنیای حرام چونان مار است، که پوستی نرم و زهری کشنده دارد؛ پس، از جاذبه های فریبنده آن روی گردان، زیرا زمان کوتاهی در آن خواهی ماند، و اندوه آن را از سر بیرون کن، زیرا که یقین به جدایی، و دگرگونی حالات آن را داری، و آنگاه که با دنیا خو گرفته ای بیشتر بترس، زیرا که دنیاپرست تا به خوش گذرانی اطمینان کرد، زود او را به تلخ کامی کشاند، و هرگاه که به دنیا انس گرفت و آسوده شد، ناگاه به وحشت دچار می گردد.